انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژیراهنمای درمانگران و مشاورانروانشناسی بالینینظریه های رواندرمانی

نظریه درمان فمینیستی و روشهای درمانی آن

درمان فمینیستی یک رویکرد یکپارچه‌نگر در روان‌درمانی است که بر چالش‌هایی که زنان در نتیجه‌ی سوگیری، کلیشه‌سازی، سرکوب، تبعیض و عوامل دیگر با آن مواجه هستند و اینکه چگونه این عوامل استرس‌زا می‌توانند بر سلامت روان آن‌ها تأثیر منفی بگذارند، تمرکز دارد.

درمان فمینیستی بر این باور استوار است که سلامتی به طور جدایی‌ناپذیری با هویت اجتماعی و فرهنگی یک فرد و محیط سیاسی که در آن زندگی می‌کند مرتبط است.

درمان فمینیستی

دنیایی را تجسم کنید که در آن زنان حق مالکیت ندارند، نمی‌توانند اقامه‌ی دعوا کنند، نمی‌توانند عضو هیئت منصفه باشند، وصیت کنند، در انظار عمومی ظاهر شوند یا در اماکن عمومی سخنرانی کنند. تمدنی را در نظر بگیرید که در آن زنانی که قصد طلاق دارند خودبه‌خود حضانت فرزندان را به شوهر محول می‌کنند.

فرهنگی را تجسم کنید که اعضای آن معتقدند که زن‌ها از لحاظ طبیعت از مرد‌ها پایین‌ترند و قابلیت جسمی و عقلی آن‌ها از مردها کمتر است. تا دهه‌ی اول قرن بیستم، زنان در دنیای غرب چنین وضعیتی داشتند و هنوز هم در جوامع پدرسالار چنین وضعی دارند.

درمان فمینیستی راهی است برای رسیدگی به سلامت روان زنان در جوامعی که تبعیض جنسی در آن‌ها حاکم است. وجه اشتراک درمان‌های فمینیستی در ابتدا این بود که تأثیر جنیست را مافوق هر چیز دیگری می‌دانستند ولی درمانگران فمینیست امروزی نگاه گسترده‌تری دارند و تأثیر درمان گروه‌های غالب و تحت ستم جامعه بر کل سلامت روان را بررسی می‌کنند.

درمان فمینیستی چارچوب هشیارانه، همسان و منسجمی به وجود می‌آورد تا درمانگر بتواند تأثیر تعدد نقش‌های اجتماعی بر سلامت روان زنان و مردان را از طریق تزریق ارزش‌های فمینیستی در درمان سلامت روان بررسی کند. درمان فمینیستی با دامنه‌ی وسیع و گسترده‌اش به مدل درمان فمینیستی چندفرهنگی تبدیل شده است.

عوامل زمینه‌ساز درمان فمینیستی

درمان فمینیستی
درمان فمینیستی

فمینیسم از طرفی ایدئولوژی است و از طرف دیگر، جنبش تغییرات اجتماعی-سیاسی. فمینیسم بر این باور است که زن و مرد ذاتاً برابرند و بنابراین باید در همه‌ی حوزه‌های زندگی با آن‌ها یکسان برخورد شود.

دو باور اصلی زیرساخت فمینیسم و درمان فمینیستی را تشکیل می‌دهند: (۱) شخصی، سیاسی است و (۲) محیط اجتماعی‌فرهنگی نفوذ عمیقی در زندگی خصوصی شخصی دارد.

در آنچه به آن موج اول فمینیسم غربی می‌گویند و بین سال‌های ۱۸۰۰ تا ۱۹۳۰ اتفاق افتاد، تغییرات چشم‌گیری در جایگاه حقوقی زنان در ایالات متحده‌ی آمریکا رخ داد. تلاش‌های فراوان مدافعان حق رأی برای زنان، کواکرها و الغاگران به تصویب بیانیه‌ی ۱۸۴۸ در سنکا فالز نیویورک منجر شد.

این سند که الهام‌بخش و راهنمای فعالیت فمینیستی بود، خواهان حقوق طبیعی برابر برای همه و به ویژه اعطای حق رأی به زنان بود. متمم چهاردهم در سال ۱۸۶۶ تضمین کرد که همه‌ی شهروندان در برابر قانون برابرند. متمم نوزدهم در سال ۱۹۲۰ بالاخره به زنان آمریکایی حق رأی اعطا کرد.

موج دوم فمینیسم در دهه‌ی ۱۹۶۰ شکل گرفت. مشکلاتی که در آن زمان، جنبش را بسیج کرد عبارت بودند از برابری جنسیتی در محل کار و حمایت از مادران شاغل از قبیل حق بچه‌داری.

کمیسیون کندی در مورد جایگاه زنان در سال ۱۹۶۳ گزارش داد زنان تحت ستم‌اند چون در برابر قانون با آن‌ها یکسان برخورد نمی‌شود و در ازای همان کاری که مردان می‌کنند دستمزد کمتری می‌گیرند و به اندازه‌ی کافی از آ‌ن‌ها حمایت نمی‌شود تا کار مولد انجام دهند.

دستیابی به حقوق مدنی، قضایی و مدنی موجب پیشبرد و تقویت حقوق و جایگاه زنان پس از دهه‌ی ۱۹۶۰ شد. اما موج دوم به هدف برابری کلی دو جنس دست نیافت. متمم حقوق برابر که فقط ۳۵ رأی از ۳۸ رأی ایالتی لازم را به دست آورد خواهان تغییر قانون اساسی آمریکا بود تا برابری حقوق تمام شهروندان، صرف نظر از جنیست‌شان را تضمین کند، قانونی که تاکنون تصویب نشده است.

موج دوم فمینیسم از چهار گروه کلی و دارای همپوشانی تشکیل شده بود:

  • فمینیست‌های لیبرال غالب که معتقد بودند محدودیت‌های قضایی، اقتصادی و فرهنگی نمی‌گذارند زنان به منابع و امکانات دسترسی برابری داشته باشند. آن‌ها معتقد بودند باید با فعالیت سیاسی و اصلاح دستگاه‌های قضایی و سیاسی با ظلم درافتاد. درمانگر فمینیست لیبرال، مراجع را تشویق می‌کند با کامرواسازی خود بر اقتدارش بیفزاید و دنبال تغییر سیاسی باشد.
  • فمینیست‌های فرهنگی معتقد بودند که می‌توان بر خشونت و پرخاشگری غلبه و صلح را حاکم کرد. زنان با ارزش‌های مؤید زندگی فمینیستی موظفند دنیا را اصلاح کنند. درمانگر فمینیست فرهنگی، مراجع را به زنانه کردن دنیا و جلب حمایت و مساعدت زنان دیگری که این اصول را می‌فهمند تشویق می‌کنند.
  • فمینیست‌های تندرو می‌گفتند سلطه‌ی مردان ظالمانه است. آن‌ها بر حقوق مدنی، فعالیت‌های ضدجنگ و کنترل داشتن بر بدن خود و حقوق تولیدمثلی تأکید داشتند. درمانگر فمینیست تندرو، مراجع را به ابراز وجود و وقوف بر تأثیرات پدرسالاری بر شخصیت و رفتارهایش و مبارزه برای خودمختاری سیاسی و اجتماعی تشویق می‌کند.
  • فمینیست‌های سوسیالیست معتقد بودند که ظلم تابع تأثیر ترکیبی تمام علل نابرابری‌ است (از قبیل طبقه، نژاد، ملیت، سرمایه‌داری، اقتصاد، کنترل تولید مثل و میل جنسی و اجتماعی شدن) و این نابرابری‌ها در نظام‌های اجتماعی روزمره اعمال شده‌اند.

درمانگر فمینیست سوسیالیست مراجع را تشویق می‌کند تأثیر تمام شکل‌های بی‌عدالتی اجتماعی بر خودش را بفهمد و برای رسیدن به برابری همگانی تلاش کند. از این دیدگاه می‌توانیم برای تغییر مکانیسم‌های اجتماعی همچون شیوه‌های فرزندپروری که یادگیری جنیستی اولیه را تقویت می‌کند اقدام کنیم.

امروزه در موج سوم فمینیسم به سر می‌بریم که نسخه‌های متعددی دارد، از جمله فمینیست‌های موج سوم، فمینیست‌های پسامدرن، فمینیست‌های زنان رنگین‌پوست، فمینیست‌های زن‌ همجنس‌خواه و نظریه‌پردازان مرد همجنس‌خواه و فمینیست‌های جهانی.

فمینیست‌های موج سوم، فمینیست‌های دورگه‌ای هستند که دغدغه‌های کلی دارند. آن‌ها به معضلاتی همچون حفظ محیط زیست، جهانی‌ شدن و شرکتی‌سازی کارگر بین‌المللی، تبعیض نژادی و معضلات گرایش جنسی و مهاجرت از جوامع متنوع و پدرسالار می‌پردازند. آن‌ها نه‌تنها با بی‌عدالتی رفته بر زنان مبارزه می‌کنند بلکه با تمام شکل‌های بی‌عدالتی ناشی از ظلم گروه غالب می‌جنگند.

فمینیست‌های موج سوم به این دلیل شکل گرفته‌اند که زنان رنگین‌پوست، زنان فرهنگ‌های جهان سوم، زنان فاقد قدرت و پول و زنانی از این دست، پیشرفت ناچیزی در دنیا داشتند در حالی که زنان سفیدپوست غربی طبقه‌ی متوسط در همان اوایل فمنیسیم خودمختار شده بودند.

فمینیست‌های پسامدرن، معتقدند حقیقت به طور کلی یک ساخت اجتماعی است. حقیقت‌دانان، موجودات جایزالخطایی هستند و از حقیقت استفاده می‌کنند تا واقعیت را به نفع خود شکل دهند.

آن‌ها قدرت و چگونگی دستیابی به قدرت و حفظ آن را زیر سؤال می‌برند. فمینیست‌های پسامدرن را پیوستاری می‌بینند، به دنیا نگاهی دوقطبی همچون مردانه و زنانه ندارند و سازه‌های دوگانه‌گرا را کنار می‌گذارند. فمینیست‌های پسامدرن، زبان را ابزاری برای خلق جنیست و سوگیری جنسی می‌دانند و بر فصول مشترک ظلم و تعدد هویت‌ها تأکید دارند.

فمینیست‌های زنان رنگین‌پوست معمولاً از فمینیست‌های غالب انتقاد می‌کنند که به اشتباه فرض می‌کنند تجربه‌ی زن سفیدپوست می‌تواند قالب و الگویی برای درک تمام زنان باشد.

فمینیست‌های جهانی و فراملیتی علت ظلم را در استعمار، ملی‌گرایی و شرکت‌های چندملیتی جست‌وجو می‌کنند. این فمینیسم مشوق همکاری جهانی فمینیست‌هاست، بر برابری جنسیتی در سطح جهان تأکید دارد و ارتباط متقابل زنان در سراسر دنیا به رغم تفاوت‌هایشان را رواج می‌دهد.

فمینیسم جهانی، مخالف قوم‌گرایی فمینیست‌های غربی است و بر اهمیت تلاش‌های جهانی و توده‌ای توسط زنان و برای زنان تأکید دارد.

شخصیت‌های مهم فمینیستی

چندین شخصیت کلیدی در حوزه‌ی درمان فمینیستی وجود دارد که باید قبلاً توضیح بیشتر به آن‌ها اشاره کنیم.

شخصیت‌های مهم در درمان فمینیستی
شخصیت‌های مهم در درمان فمینیستی

کارن هورنای

پیشگام مهم درمان فمینیستی کارن هورنای است. کارن هورنای یکی از اولین فمینیست‌هایی بود که به نظریه فروید انتقادهای مهمی وارد کرد. او معتقد بود نظریه‌های فروید ضد زنان است. او با نظر فروید درباره‌ی اینکه زنان آرزوی داشتن آلت تناسلی مردانه هستند مخالف بود. از نظر او زنان مزیت‌های مردانه‌ را می‌خواهند.

از نظر هورنای جامعه برای برای خصایص مردانه مثل خودکفایی، استقلال و استدلال منطقی احترام بیشتری قائل است. بنابراین زنان به جای آلت تناسلی مردانه به دنبال مزیت‌هایی هستند که جامعه برای ویژگی‌های مردانه قائل است.

آلفرد آدلر

آلفرد آدلر در روانشناسی فردنگر خود به نوعی نظریاتی داده است که در حیطه‌ی درمان فمینیستی قرار می‌گیرد.

آدلر به برابری زنان اعتقاد داشت و حامی آزادی بود. آدلر معتقد بود که شکوفایی هر تمدنی به برابری زنان و مردان وابسته است.

جین بیکر میلر

او معتقد بود که تفکر روانکاوی بازیچه‌ی دست مردان شده است. او به جای استقلال که هدف مردانه است، معتقد بود که هم‌وابستگی هدف برتری است زیرا باعث ارتقای تحول ذهنی، کیفیت زندگی و توان جهت‌یابی در دنیای میان‌فردی می‌شود.

میلر هشیاری درباره‌ی چگونگی تأثیرگذاری اعضای گروه‌های غالب و مغلوب بر تحول و رشد شخصیت را بالا برد. برای مثال، غالب‌ها، مغلوب‌ها را مجبور می‌کنند بخش زیادی از شخصیت واقعی‌شان را مخفی کنند که باعث می‌شود مغلوب‌ها از بالفعل کردن کامل توان بالقوه‌ی خود باز بمانند.

نانسی چودورو

یکی دیگر از پیشگامان درمان فمینیستی نانسی چودورو است. از نظر چودورو، آرمان سلامت روان و اهداف درمان، معیاهای مردانه را منعکس می‌کند. دختران از طریق شباهت به مادر هویت خود را تعریف می‌کنند. پسرها هم از طریق دور شدن از مادر و قطع ارتباط با او.

بنابراین زن‌ها برای پیوستگی میان‌فردی با مادر ارزش قائل‌اند و مردها برای جدایی از او. موفقیت برای یک زن، به‌هم وابسته زندگی کردن است و برای مرد گسلش میان‌فردی، پرخاشگر بودن و قدرت‌طلبی از طریق همانندسازی با پدر و ارزش‌های مردانه‌ی او.

کارول گلیگان

گلیگان در داشنگاه هاروارد به مطالعه روانشناسی رشد در زمینه‌ی رشد اخلاقی مشغول بود. او معتقد بود که نظریه‌ی لارنس کلبرگ منبای مردانه دارد. گیلیگان مطالعاتی انجام داد و فهمید مردها بر مبنای اصول عدالت، دست به قضاوت اخلاقی می‌زنند در حالی که زن‌ها در تصمیم‌گیری اخلاقی خود بیش از هرچیز دیگری به دلسوزی و مراقبت اهمیت می‌دهند.

ساندار بِم

ساندار بم یکی از پیشگامان درمان فمینیستی، یک روانشناس اجتماعی است. او درباره‌ی طرحواره‌های جنسیتی مطالعه کرده است و نشان داد که جامعه تعریف بسته‌ای در مورد رفتارها و صفات مناسب مردانه و زنانه دارد. این مجموعه‌ای سازمان‌یافته‌ی ادراکات ذهنی، این را تجویز می‌کنند که مردها باید پرخاشگر باشند و زن‌ها مهربان و دلسوز.

فلیس چسلر

چسلر در ۱۹۷۲ کتاب زنان و جنون را منتشر کرد. او در این کتاب به تبعیض جنسی آشکار در نظام سلامت روان آمریکا اشاره کرده بود. او در این کتاب به سرمنشاء اقدامات سوگیرانه و آمیخته با تبعیض جنسی در سنجش، تشخیص و درمان اشاره کرد و اصرار ورزید که این مشکلات همچنان ادامه دارد.

چسلر می‌گفت زنان بیش از حد دچار مشکلات روانی معرفی می‌شوند، متخصصان مردگرا آنان را درمان می کنند و به جای آنکه پاسخ‌های زنان را نشانه‌های واکنش به تبعیض بدانند، برچسب روانی به آنان می‌زنند.

لورا اس براون

او یکی از بنیان‌گذاران مؤسسه‌ی درمان فمینیستی است. او در کتاب مشهورش به نام گفتگوهای شورشی: نظریه درمان فمینیستی، روش‌های عملی درمانگران فمینیستی را توضیح می‌دهد. براون همچنان یکی از مبتکران نظریه فمینیستی است و برای درمان فمینیستی راهبردهای بالینی تدوین می‌کند.

کارولین زرب انس

کارولین تأثیرات فمینیسم بر رابطه‌ی درمانی و اهداف درمانی را بررسی و آن‌ها را به طور تاریخی نگاه کرده است. انس طرفدارد خودتحلیل‌گری فمینیسم است و طبقه‌بندی‌اش در باب انواع فمینیسم تفاوت رویکردهای مختلف درمان فمینیستی را روشن کرده است.

لنور واکر

لنور واکر نوعی از بازمانده‌درمانی را طراحی کرده است که دچار استرس پس از سانحه هستند. واکر از مسئولیت‌پذیری شخصی و ابراز وجود زنان، بازشناسی شناخت‌های زیان‌آور و شکستن سد ما-آن‌ها در روابط درمانی سنتی حمایت می‌کند.

الیویا اسپین

اسپین استاد مطالعات زنان در دانشگاه ایالتی سندیگو در صف مقدم موج سوم فمینیسم است. او روی تنوع چندفرهنگی‌گرایی کار می‌کند چون درباره‌ی زنان مهاجر و سلامت روان آنان می‌نویسد.

لییل کوماس-دیاز

پیشگام دیگر درمان فمینیستی لییل کوماس-دیاز است. روان‌درمانی قومی‌فرهنگی را کوماس-دیاز و جیکوبسن به عنوان راهی برای یکپارچه‌سازی تنوع انسانی در کار بالینی ابداع کرده‌اند. این رویکرد التقاطی مفهوم خود به عنوان بازنمایی قومی‌فرهنگی درونی را پیش می‌کشد.

بورلی گرین

بورلی گرین در دانشگاه سنت جان نیویورک، از پیشگامان به نام درمان فمینیستی است. مساعدت‌های تحقیقاتی گرین به ادبیات روان‌شناسی عبارت‌اند از نوشتن درباره‌ی روان‌شناسی زنان، گروه‌های معرفی‌نشده‌ی زنان و رابطه‌ی جنیست، قومیت و گرایش جنسی.

جودیت وُرل

ورل، درمانگران را ترغیب می‌کند مراقب تبعیض جنسی و پیامدهای باشند. صفات شخصیتی که به طور سنتی به زنان نسبت داده می‌شود مثل مهربانی کمتر از صفاتی که به مردان نسبت داده می‌شود مانند استقلال مظهر شخصیت سالم فرض می‌شوند.

ورل می‌گوید درمان و تشخیص مشکلات زنان در نظام سلامت روان تحت تأثیر تبعیض جنسی است.

نظریه درمان فمینیستی

درمان فمینیستی
درمان فمینیستی

درمان فمینیستی بیشتر یک نگرش است تا یک نظام. درمانگران فمینیست بر اساس این فلسفه فمینیستی که شخص سیاسی است و محیط اجتماعی فرهنگی بر زندگی خصوصی تأثیر می‌گذارد می‌گویند هویت اجتماعی، نابرابری‌های اجتماعی و ظلم بر سلامت روان تأثیر می‌گذارد.

بنا بر درمان فمینیستی اکثر مشکلات روانی زنان از زندگی در جامعه‌ای نشئت می‌گیرد که تبعیض جنسی بر آن حاکم است و در مقایسه با مردان، پایگاه پایین‌تر با قدرت سیاسی و اقتصادی کمتر به زنان می‌دهد.

درمان فمینیستی به آدم‌ها کمک می‌کند با انتظارات مربوط به تصورات قالبی در خصوص نقش جنسیتی سنتی و قیدوبندهای آن کنار بیایند و حساب شخص را از حساب اختلالات جامعه جدا کنند.

درمان فمینیستی برچند مفهوم کلیدی از جمله هویت اجتماعی، جنس و جنیست، اجتماعی شدن در رابطه با نقش جنسیتی و تصور قالبی در مورد نقش جنسی استوار است. سایر نظرات مربوط به این نظریه در رابطه با مسائل اجتماعی کلی‌تری همچون قدرت، انحصار و ظلم و دست‌وپنجه‌ نرم کردن با تبعیض و سوگیری هستند.

هویت اجتماعی

هویت اجتماعی از تعاریف شخصی و گروهی تشکیل شده است که در گروه‌ها و وضعیت‌ها شکل می‌گیرند.

هویت اجتماعی با خصوصیاتی همچون جنسیت، نژاد، فرهنگ، قومیت، مکان جغرافیایی، توان عقلی، گرایس جنسی، سن، هیکل، تعلقات دینی، پایگاه فرهنگی و سایر خصوصیات اجتماعی جمعیت‌شناختی رابطه دارد ولی به این خصوصیات محدود نمی‌شود.

جنس و جنیست

جنس یک ترکیب و ساختار زیست‌شناختی است ولی جنسیت، ترکیبی از خصوصیات روان‌شناختی، اجتماعی و فرهنگی است که به یک جنس زیست‌شناختی مربوط است. شخص در قالب جنسیت، باورهای اجتماعی، مفروضات، انتظارات و پاره‌ای افکار قالبی را در مورد زنان و مردان دریافت می‌کند.

اجتماعی شدن در رابطه با نقش جنسیتی و تعارض

نقش‌های جنسیتی مجموعه هنجارهای رفتاری زنان و مردان در یک فرهنگ هستند؛ این نقش‌ها بخشی از هویت اجتماعی شخص می‌باشند. این نقش‌های جنسیتی فواید و ضررهایی دارند و رفتارها و هویت‌ها را شکل می‌دهند.

برای مثال، مردانگی با قدرت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیشتری همراه است. ساخت‌های سنتی جنسیتی هم غالباً پدرسالانه‌اند. انتظارات جنسیتی تابع عضویت‌های گروهی دیگری همچون قومیت، طبقه، نژاد، گرایش جنسی و ناتوانی هم هست.

اگر رعایت معیارهای مردانه/زنانه، برای فرد دشوار باشد یا او معیارها را درونی نکند، تعارض در نقش جنسیتی پدید می‌آید. این یک تنش روان‌شناختی است که در آن نقش‌های جنسیتی اجتماعی‌شده برای فرد یا دیگرانی که با او تعامل دارند، پیامدهای منفی خواهد داشت.

تصورات قالبی در مورد نقش جنسیتی

تصور قالبی در مورد نقش جنسی، تصوری استاندارد و ثابت از مرد یا زن نمونه و صفات شخصیتی او است. تصورات قالبی موجود در نقش جنسی، زن را موجودی تعریف می‌کنند که عمدتا دغدغه رابطه با دیگران را دراد، ظریف، مهربان، هیجانی، خیال‌پرداز، متواضع، دمدمی‌مزاج، گرم، پرحرف، عصبی و صبور است.

مردان هم عمدتاً خودخواه، با اعتماد به نفسِ رقابت‌جو،‌ فعال، پر سر و صدا، مخترع، حریص، توانمند، دلیر و بدبین هستند.

تصورات قالبی می‌توانند تأثیرات آشکار و ظریفی بر رقتار بگذارند. آن‌ها گاهی اواقات راه را برای پیشگویی‌های خودکامبخش هموار می‌کنند.

برای مثال اگر مادری معتقد باشد پسرها باید ورزشکا شوند و دخترها باید باله کار کنند، او به طور آشکار و پنهان طوری رفتار خواهد کرد که این رفتارهایی را در فرزندانش توقویت و حفظ کند.

پدر هم ممکمن است سر میز شام با دختر و پسرش رفتار متفاوتی داشته باشد و پسرش را تشویق کند زیاد بخورد تا ورزشکاری فربه و قوی شود و دخترش را به حفظ لاغری، وزن کم و ظرافت ترغیب کند.

دو جنسیتی بودن

دوجنسیتی بودن به معنای داشتن خصوصیات زنانه و مردانه است. معیار سنتی تقسیم کردن دنیا به مردن و زن است. اما نگاه دیگر این است که مردان و زنان در مواقع مقتضی رفتارهای مردانه و زنانه انجام می‌دهند.

این نگاه باعث می‌شود مردم بتوانند سبک زندگی انعطاف‌پذیرتری داشته باشند. اما عده‌ای انتقاد می‌کنند که این نگاه، مشکل ارزشمندتر قلمداد شدن خصوصیات مردانه نسبت به خصوصیات زنانه را حل نمی‌کند.

این منتقدان می‌گویند استعلای نقش جنسیتی از طرح دیدگاه دوجنسیتی بودن بهتر است. در این استعلا، شخص در سطحی فراتر از رفتارهای مختص جنسیت بزرگ می‌شود و رفتاری را که از لحاظ شخصی با معنی و مؤثر است انجام می‌دهد.

روابط قدرت

در هر رابطه‌ای قدرت توزیع می‌شود. روابط می‌توانند بین (الف) دو انسان برابر، (ب) بین یک انسان قدرتمندتر و غالب و یک انسان نه‌چندان قدرتمندتر و زیردست، (ج) چیزی بین این برقرار شود.

رابطه‌ی آرمانی، رابطه‌ای است که در آن مساوات برقرار باشد. قدرت در آن متقارن باشد و طرفین از لحاظ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برابر باشند. در رابطه‌ی درمانی، اگرچه مراجع انتظار دارد از خود و تخصص درمانگر بهره ببرد ولی رابطه‌ی دونفره‌ی آن‌ها به سوی برابری، با هدف پایگاه برابر، حرکت می‌کند.

ظلم و انحصار

ظلم یعنی تسلط گروهی بر گروه دیگر. نیازهای گروه قوی‌تر بر نیازهای گروهی که قدرت کمتری دارد ارجح خواهد بود. ظلم صورت‌های مختلفی دارد از صورت‌های ظریف گرفته تا گستاخانه و علنی و شامل تبعیض جنسی، تبعیض نژادی، تبعیض طبقاتی و تبعیض سنی.

در مقابل، انحصار، برتری و مزیت ناموجه یک شخص به دلیل عضویت او در یک گروه است. پایگاه اجتماعی، قدرت و امتیاز نهادینه، به کسانی که عضو هویت اجتماعی ارزشمند هستند تعلق دارد.

انحصار مردانه امتیازی غیراکتسابی است که چون نظام بر اساس تجربه‌ها، ارزش‌ها و ادراکات مردانه هنجارگذاری شده وجود دارد. انحصار سفیدپوستان هم سلطه را بر طور خودکار به سفیدپوستان اعطا می‌کند و گروه‌های دیگر را در یک سلسله‌مراتب رابطه‌ای تنزلی قرار می‌دهد.

انحصار بر این باور غلط استوار است که لیاقت محصول سخت‌کوشی، پرکاری، قدرت، ارزش‌های خانوادگی و اعمالی به جز تبعیض و جانبداری است. انحصار سفیدپوستان و انحصار مردان در اعماق ساختار و نظام فرهنگ امریکایی جا گرفته‌اند و پرده‌ای از ابهام بر آن کشیده شده است.

ظلم درونی‌شده و موانع دیگر

ظلم‌ درونی‌شده، درونی کردن پیام بیرنی نظام است طوری که شخص در مورد خودش آن‌گونه فکر و احساس می‌کند و خودش را آن‌گونه باور دارد که ظالم آن را تعریف کردهاست و فکر، احساس و باور شخصی ندارد.

برای مثال یک تصور قالبی رایج این است که زن‌ها از لحاظ بدنی از مردها ضعیف‌تر هستند. این تصور قالبی از طریق مناسک فرهنگی نمادین می‌شود. برای نمونه‌ها مردها به رسم ادب، در ماشین را برای زنان باز می‌کنند. این مناسک فرهنگی این افسانه را تقویت می‌کند و تداوم می‌بخشد که زن‌ها آنقدر ضعیف‌اند که حتی برای باز کردن در ماشین به کمک مردها نیاز دارند.

سقف شیشه‌ای یک مانع نامرئی است که زنان و سایر گروه‌های تحت ظلم هنگام تلاش برای رسیدن به جایگاه مردان سفیدپوست، آن هم در محیط کسب و کار با آن روبرو هستند.

به عنوان نمونه‌، روند پیشرفت زنانی که سعی می‌کنند مقامات عالیه‌ی شرکت‌ها را به دست آورند به طور توجیه‌ناپذیری کند است. اگرچه موانع قانونی بر سر راه اشغال مناصب رده‌بالا برای زنان وجود ندارد ولی سقف شیشه‌ای موفقیت آن‌ها را محدود می‌کند.

تبعیض

در درمان فمینیستی، تبعیض به معنای برخورد متفاوت با فرد یا گروه، به صرف هویت فردی یا گروهی اوست. برخورد متفاوت با زنان در مقایسه با مردان، سابقه‌ای بس طولانی دارد.

به عنوان نمونه در فرهنگ‌های غربی، پسرها تشویق می‌شوند دنبال آمال و آرزوهایشان بروند و در این راه از هیچ چیزی هراسی نداشته باشند ولی به دخترها می‌گویند باید هدف‌های دست‌یافتنی، مثل پرستاری یا منشی‌گری را دنبال کنند. زن‌ها در سراسر جهان با تضییع حقوق و نگاه‌های فرهنگی تحقیرآمیز مواجه‌اند.

رفتار بهنجار و نابهنجار در درمان فمینیستی

در تعاریف فمینیستی رفتار بهنجار و نابهنجار باید ملاحظات فرهنگی و شخصی را در نظر گرفت. شخص برای رسیدن به سلامت روانی باید در جامعه‌ای عاری از تبعیض جنسی و متنوع که ظلمی در آن نیست زندگی کند. اما چنین جامعه‌ای وجود ندارد. معنای این جمله این است که سلامت روان تابع این است که شخص در جامعه‌ای پر از تبعیض، خصوصاً تبعیض جنسیتی چطور می‌تواند راه خود را پیدا کند.

آدمی که وضعیت روانی خوبی دارد، آدم پخته‌ و باثباتی است که خودانگاره یکپارچه‌ای دارد و دارای نفوذ و ارتباط یا توان ابراز وجود و انطباق است. او در حدود و ثغور جامعه‌ای نقص‌دار، مسئول زندگی خویش است. وی می‌داند که بر مبنای جنسیت، اجتماعی شده است، متوجه تصورات قالبی مرتبط با نقش جنسی خود هست و اجازه نمی‌دهد این تصورا به او دیکته کنند چه کسی باشد. او ظلم را مستمسکی برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت‌های فردی قرار نمی‌دهد.

درمان فمینیستی رفتار نابهنجار را نتیجه‌ی ناراحتی ذهنی حاصل از تأثیرات زیانبار زندگی در جامعه‌ای ظالمانه می‌داند که احکام اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن زن‌ها را زیر دست مردان قرار می‌دهد و شرایط منفی زندگی را برای آنان به وجود می‌آورد.

این فرهنگ دنیایی است که در آن گروه غالب با مبنا قرار دادن اعضایش، معیار بهنجار بودن را تعیین می‌کند. در چنین فرهنگی انحراف، نشانه‌های کهتری و عدم مطابقت با معیار و بیمارگون تلقی می‌شود. شخص هم که بخش‌های مهم‌اش را سرکوب می‌کند نمی‌تواند خویشتن حقیقی خود باشد.

فشار نقش ممکن است ناشی از نداشتن قدرت و کنترل، همراه با افزایش مسؤلیت‌های اجتماعی مثل بچه‌داری باشد که می‌تواند به افسردگی و اضطراب منتهی شود. آنگاه نظام بهداشت روان به آن برچسب افسردگی ماژور می‌زند و این واکنش مقابله‌ای را آسیب پزشکی در نظر می‌گیرد. درواقع اگر شرایط ظالمانه حذف شود، افسردگی و اضطراب هم رفع می‌شود. بنابراین باید بین روش کنار آمدن با ستم اجتماعی و اختلال روانی فرق بگذاریم.

در درمان فمینیستی نوع دوم ناراحتی اجتماعی از جنگ مستقیم با ظلم نشئت می‌گیرد. وقتی زنی خود را از نشانه‌های معلول نقش‌های جنسیتی رها کرده و با کسانی روبرو می‌شود که تغییر نکرده‌اند، با عدم تأیید و طرد شدن و حتی تمسخر روبرو می‌شود.

جامعه معمولاً زنان را بر سر دوراهی قرار می‌دهد. اگر بخواهید طبق معیارهای جامعه زن سالمی باشید، بزرگسال مریضی خواهید شد. از طرف دیگر، زنی که می‌خواهد طبق تعریف جامعه بزرگسال شود زنانگی‌اش را از دست می‌دهد.

البته درمانگران فمینیست هم به وجود بیمار‌های روانی-عضوی که علت اجتماعی و فرهنگی ندارند معترف‌اند و تشخیص طبی را ضروری می‌دانند.

از نظر درمان فمینیستی مردان نیز همچون زنان ممکن است تبعات منفی همرنگی با تصورات قالبی مربوط به نقش جنسی را متحمل شوند. باورهای قالبی بر نگاه مراجعان به جنس مخالف تأثیر می‌گذارد. در نتیجه دو جنس، نظر تحریف‌شده و غیرواقع‌بینانه‌ای درباره‌ی یگدیگر خواهند داشت و این باعث تقویت پیشگویی‌های خودکامبخش خواهد شد.

وقتی یکی از طرفین رابطه معتقد است که طرف مقابل نیازهایش را برآورده نمی‌کند، مشکلات شروع می‌شوند و کیفیت رابطه‌ی آن‌ها افت می‌کند. سازگار کردن رابطه با تغییر شرایط، کار ظریفی است. تغییر خودانگاره‌ی یکی از طرفین با تغییر خودانگاره‌ی او در خصوص طرز رابطه با جنس مخالف همراه خواهد بود.

تکنیک‌های درمان فمینیستی

از آنجایی که درمان فمینیستی یک شکل درمان دستی یا عملیاتی‌شده نیست، هیچ مجموعه‌ی دقیقی از تکنیک‌های خاصی که باید مورد استفاده قرار گیرد وجود ندارد.

علاوه بر این، در حالی که سایر درمان‌ها ممکن است دستوری‌تر در نظر گرفته شوند (جایی که درمانگر رهبری را بر عهده می‌گیرد)، یک اصل اصلی درمان فمینیستی ایجاد یک رابطه‌ی برابری‌طلبانه بین درمانجو و درمانگر است. این بدان معنی است که درمانجو متخصص زندگی خویش است، نه درمانگر. برخی از تکنیک‌های درمان فمینیستی که ممکن است مورد استفاده قرار بگیرند به شرح زیر است:

  • کتاب درمانی

درمانگر منابعی را برای مطالعه پیشنهاد می‌کند مثلا درباره برابری جنسیتی، چگونگی تداوم نقش‌های جنسیتی، تفاوت‌های قدرت در بین جنس‌های مختلف.

  • در نظر گرفتن علائم به عنوان ارتباطات

درمان فمینیستی به طور کلی غیر آسیب‌شناسی است، به این معنی که درمانگران فمینیست کمتر به تشخیص‌ها و اختلالات علاقه‌مند هستند.

در عوض، درمانگر در درمان فمینیستی نشانه‌ها را سازه‌زدایی و آن‌ها را به نگرانی‌های بزرگ‌تر اجتماعی مرتبط می‌کند. برای مثال، اضطراب در مورد عملکرد شغلی ممکن است به هنجارهای مردسالارانه‌ی اجتماعی مرتبط باشد.

  • تجزیه و تحلیل قدرت

درمانگر در درمان فمینیستی به دنبال حوزه‌هایی می‌گردد که در آن‌ها تقسیم قدرت نابرابر است و تأثیر آن را بر جنسیت غیرمردانه نشان می‌دهد. البته این تکنیک را نباید با سرزنش کردن جامعه به خاطر همه مشکلات اشتباه گرفت، بلکه باید در مورد نقش آن در چیزهایی که خارج از قدرت درمانجوست مطالبی را عنوان کرد.

  • آموزش قاطعیت

جرئت معمولاً یک صفت مردانه محسوب می‌شود. جرئت به خرج دادن در واقع بروز دادن مناسب هیجانات منفی و مثبت است. مراجعان در جرئت‌آموزشی یاد می‌گیرند از حقوق مشروع خود دفاع کنند و ضمن احساس آرامش در وضعیت‌های میان‌فردی، امیال‌شان را بیان کنند و بروز دهند.

در حالی که آموزش قاطعیت به تنهایی نابرابری‌های اجتماعی طولانی‌مدت را تغییر نمی‌دهد، به درمانجو کمک کند تا در مورد حقوق خود در روابط مختلف بیشتر بداند و برای استیفای حقوق خود تلاش کند.

  • چارچوب‌بندی مجدد:

این تنکیک به معنای نگاه کردن به نیمه‌ی پر لیوان نیست. در عوض، به درمانجو تعامل متقابل بین مشکلات و جوامع را به منظور توضیح نحوه‌ی تأثیر آن‌ها بر اعمال درمانجو نشان می‌دهد.

  • آموزش و افزایش هشیاری

هشیاری و آموزش دو رکن اصلی درمان فمینیستی هستند. برای مثال مراجع ممکن است از زشت بودن خودش و اینکه مانند جنیفر لوپز زیبا نیست شکایت کند. درمانگر می‌تواند بگوید:

«فکر می‌کنی جامعه فشار زیادی به زن‌ها می‌آورد تا طور خاصی به نظر برسند؟ زن‌ها اگر شبیه یکی از ستاره‌های سینما نباشند خودنپداره‌ای منفی پیدا می‌کنند. اما واقعیت این است که اکثر زن‌ها شبیه این ستاره‌ها نیستند. این چه تأثیری بر زن می‌گذارد آن هم وقتی وقت و انرژی‌اش را صرف چیزی می‌کند که رسیدن به آن تقریباً غیرممکن است؟».

  • خودافشایی

هدف درمانگر از خودافشایی در درمان فمینیستی این است که به منظور ساختن رابطه‌ی درمانی، تبادل اطلاعات با درمانجو داشته باشد و سد ما-آن‌ها را بردارد. خودافشایی به مساوات‌طلبانه شدن رابطه‌ی درمانگر-درمانجو و به حداقل رسیدن اختلاف قدرت کمک می‌کند.

در خودافشایی، درمانگر، باورهایش، سبک زندگی، دین، گرایش جنسی، باورهای سیاسی و احساساتش درباره‌ی مراجع را فاش می‌کند.

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا